([در جنگ احد] هند بنت عتبه در میان لشکر بود و هرگاه مردی از قریش مغلوب میشد، چوب و سرمهای به سوی او میافکند و میگفت: تو فقط یک زن هستی، پس این را بر سرمه خود بگذار)؛
(وحشی غلام جبیر بن معتم حبشی بود. وحشی گفت: در مورد محمد [صلّی الله علیه و آله]، من نمیتوانم او را کنترل کنم؛ اما علی را مردی محتاط دیدم که زیاد به اطراف نگاه میکرد، پس امیدی به او نداشتم)؛
(گفت: در کمین حمزه نشستم و دیدم که مردم را تهدید میکند. از کنارم رد شد و پا به ساحل رودخانه گذاشت و افتاد. نیزه ام را گرفتم و تکان دادم و به طرفش پرتاب کردم. به کمرش خورد و غرق در خون از مثانه اش بیرون آمد. او افتاد. به سمتش رفتم و شکمش را باز کردم و جگرش را گرفتم. آن را نزد هند آوردم و به او گفتم: این جگر حمزه است)؛
(پس هند آن را در دهان گرفت و جوید و خداوند آن را مانند پرستو در دهانش قرار داد و آن را تف کرد و دور انداخت. سپس خداوند فرشتهای را فرستاد که آن را حمل کرد و به جای خود بازگرداند)؛